جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ج
معین
جوف
(جُ) ۱- (مص ل.) فراخ شدن.۲- (اِ.) شکم و داخل هر چیزی.۳ - زمین فراخ و و...
ج
معین
جوش گرفتن
(گِ رِ تَ) (مص ل.) مضطرب شدن.
ج
معین
جوغن
(جَ غَ) (اِ.) هاون سنگی.
ج
معین
جوش کوره
(رِ یا رَ) (اِمر.) مواد مختلفی که در نتیجة ذوب سنگهای معدنی در کوره م...
ج
معین
جوغ
(اِ.)۱- چوبی که روی گردن جفت گاو میگذاشتند و گاوآهن را بدان میبستند ...
ج
معین
جوش زدن
(~. زَ دَ)۱- (مص ل.) (عا.) خشمگین شدن، داد و فریاد کردن.۲- (مص م.) جوش...
ج
معین
جوعان
(جُ) (ص.) گرسنه.
ج
معین
جوش دادن
(دَ) (مص م.) به هم پیوستن دو چیز سخت (مخصوصاً فلز)، لحیم کردن.
ج
معین
جوع
(اِ.) گرسنگی.
ج
معین
جوش خوردن
(خُ دَ) (مص ل.)۱- به هم چسبیدن، به هم پیوند خوردن.۲- سر گرفتن معامله.
«
‹
61
62
63
64
65
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها