جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حدوداً
(حُ دَ نú) (ق.) تقریباً، در حدود.
ح
معین
حراث
(حَ رّ) (ص.) برزگر، کشاورز.
ح
معین
حدود
(حُ) (اِ.) جِ حد؛ اندازهها.
ح
معین
حراب
(حِ) ۱- (مص م.) جنگیدن، محاربه.۲- (اِ.) جِ حربه.
ح
معین
حدوث
(حُ) (مص ل.) نو پیدا شدن، تازه واقع شدن.
ح
معین
حر
(حَ ر یا رّ) (اِ.) گرما، گرمی.
ح
معین
حدو
(حَ) (مص ل.) راندن شتر با آواز و سرود.
ح
معین
حذور
(حَ) (ص فا.) ترسنده، پرهیزکننده.
ح
معین
حدقه
(حَ دَ قِ) (اِ.)۱- مردمک چشم. ج. حدقات، احداق.۲- در فارسی، کاسة چشم.
ح
معین
حذو
(حَ) (مص م.)۱- برابر کردن.۲- پیروی، تتبع کردن (شاعر یا نویسندهای را)...
«
‹
15
16
17
18
19
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها