جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حادی
(ا ِ فا.) شتر ران، کسی که با خواندن شترها را میراند.
ح
معین
حاشا کردن
(کَ دَ) (مص م.)انکار کردن.
ح
معین
حادثه جو
(~.) (ص فا.) آن که همواره در پی حوادث و وقایع تازهاست، آن که از مخاط...
ح
معین
حاشا
(ق.) هرگز، مبادا. ؛~و کلا اصلاً، ابداً، هرگز. ؛دیوار ~ بلند است به...
ح
معین
حادثه
(دِ ثِ) (اِفا.)۱- آن چه نو پدید آمده.۲- رویداد، اتفاق. ج. حادثات، حوا...
ح
معین
حاسه
(سِّ) (اِفا.) نک حاس.
ح
معین
حادث
(دِ) (اِفا.) تازه، نو.
ح
معین
حاسر
(س ِ) (ص.)۱- بی زره.۲- بی خود.۳- برهنه.
ح
معین
حاد
(دّ) (ص.)۱- تند، برنده.۲- طعم تند. ۳- بحرانی، خطرناک.
ح
معین
حاسد
(سِ ) (اِفا.)۱ - بدخواه.۲- رشک - برنده.
‹
1
2
3
4
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها