جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حسر
(~.) (مص م.) بریدن.
ح
معین
حساب رس
(~. رَ) (ص فا.) کسی که کارش رسیدگی به حسابهای یک مؤسسه یا دفترهای حس...
ح
معین
حصاه
(حَ) (اِ.) سنگریزه.
ح
معین
حسینیه
(حُ س ِ یِ) (ص نسب. اِمر.) محلی است که مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا ...
ح
معین
حشیشی
(~.) (ص.) معتاد به حشیش.
ح
معین
حسینقلی خانی
(حُ س قُ) (ص نسب.) (عا.) کنایه از: هرج و مرج.
ح
معین
حشیش
(حَ) (اِ.)۱- گیاه خشک.۲- بنگ ؛ سرشاخههای گل دار گیاه شاهدانه که پس ا...
ح
معین
حسین
(حُ سَ یا س ِ) (ص.) مصغر حسن.
ح
معین
حشو
(حَ) (اِ.)۱- آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند.۲- مردم فرومایه و پس...
ح
معین
حسیر
(حَ) (ص.) درمانده، حسرت خور.
«
‹
26
27
28
29
30
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها