جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حسان
(حِ) جِ حسن و حسناد؛ نیکوان، خوبرویان.
ح
معین
حسام
(حُ) (اِ.) شمشیر بران، شمشیر تیز.
ح
معین
حشفه
(حَ شْ فِ یا فَ) (اِ.)۱- ریشههای گیاه که پس از درو در زمین باقی مان...
ح
معین
حسنی
(حُ نا) (ص.) مؤنث «احسن».۱- نیکوتر.۲- (اِ.) عاقبت نیکو.۳- کار نیک.۴- ...
ح
معین
حصب
(حَ صَ) (اِ.)۱- آتشگیره، فروزینه، بوته.۲- سنگریزه.
ح
معین
حشف
(حَ شَ) (اِ.)۱- خرمای بد، خرمای بسیار پست.۲- سخن ناسودمند.
ح
معین
حصانت
(حَ نَ) (مص ل.) استوار بودن، محکم بودن.
ح
معین
حشری
(حَ شَ) (ص نسب.) شهوتران.
ح
معین
حصان
(حِ) (ص.) اسب نجیب و نیرومند، اسب نر، اسب تکاور.
ح
معین
حشره کش
(~. کُ) (اِمر.) هر یک از مواد سمی به شکل گرده یا محلول یا گاز که برای...
«
‹
26
27
28
29
30
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها