جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حاصلخیز
(~.) (ص مر.) بارور، برومند.
ح
معین
حارس
(رِ) (اِفا.) پاسدار، پاسبان. ج. حراس، احراس.
ح
معین
حاصر
(~.) (اِفا.) حصیر بافنده.
ح
معین
حارث
(رِ) (اِفا.) برزگر، کشاورز. ج. حراث.
ح
معین
حاصد
(ص) (اِفا.) دروگر. ج. حصاد.
ح
معین
حارب
(رِ) (اِفا.) جنگنده، رزم کننده.
ح
معین
حاشیه نشین
(~. نِ) (اِفا.)۱- آن که در فعالیت گروهی شرکت نمیکند.۲- آن که در حاشی...
ح
معین
حار
(رّ) (ص.) گرم، سوزان.
ح
معین
حاشیه رفتن
(~. رَ تَ) (مص ل.) از موضوع اصلی خارج شدن.
ح
معین
حاذق
(ذِ) (اِفا.)۱- ماهر، استاد.۲- دانا.
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها