جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حاجی فیروز
(اِمر.) مردی که از چند روز مانده به نوروز تا پایان نوروز، چهره خود را ...
ح
معین
حاضرجوابی
(~. جَ) (حامص.)۱- پاسخ دادن بدون اندیشه، زود جواب گفتن.۲- بذله گویی.
ح
معین
حاسب
(س ِ) (اِفا.)حساب کننده، شمارگر. ج. حاسبین.
ح
معین
حاجی
(ص نسب.) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد. نک حاج. مؤنث آن حاجیه. ...
ح
معین
حاضرجواب
(~. جَ) (ص مر.) کسی که مهیای جواب گفتن است.
ح
معین
حاس
(سّ) (اِفا.) حس کننده. مق. محسوس.
ح
معین
حاضر غیاب
(~.) (مص ل.) خواندن نامههای جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که...
ح
معین
حازم
(زِ) (اِفا.) دوراندیش، هوشیار.
ح
معین
حاضر
(ض) (اِفا.)۱- آماده، مستعد.۲- موجود.۳- کسی که در حضور است. مق. غایب....
ح
معین
حاره
(رِّ) (ص.) نک حارُ.
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها