جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حصان
(حِ) (ص.) اسب نجیب و نیرومند، اسب نر، اسب تکاور.
ح
معین
حشره کش
(~. کُ) (اِمر.) هر یک از مواد سمی به شکل گرده یا محلول یا گاز که برای...
ح
معین
حصافت
(حَ فَ) (مص ل.) عقل و رأی نیکو و استوار داشتن.
ح
معین
حشره
(حَ شَ رَ یا رِ) (اِ.) یک فرد از ردة حشرات.
ح
معین
حصاری
(حِ) (ص نسب.)۱- زندانی، محصور.۲- منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زی...
ح
معین
حشرات
(حَ شَ) (اِ.) جِ حشره ؛ ردة بزرگی از بندپاییان که به واسطة داشتن شش پ...
ح
معین
حصار دادن
(~. دَ) (مص م.) محاصره کردن، در محاصره قرار دادن.
ح
معین
حشر
(حَ شَ) (اِ.)۱- گروه، دسته.۲- ارتش نامنظم و چریکی.
ح
معین
حصار
(حِ) (اِ.)۱- دیوار، دیوارِ قلعه.۲- بارو، باره.
ح
معین
حشاش
(حَ شّ) (ص.)۱- جمع کننده یا فروشندة علف خشک.۲- معتاد به حشیش.
«
‹
28
29
30
31
32
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها