جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حظیره
(حَ رِ) (اِ.)۱- محوطه، چهاردیواری.۲- جایی که برای محفوظ ماندن چارپایا...
ح
معین
حفی
(حَ) (ص.) مهربان، دلسوز.
ح
معین
حظر
(حَ) (مص م.) منع کردن، بازداشتن.
ح
معین
حفل
(حَ) (مص ل.) انبوه شدن، گرد آمدن.۲- (اِ.) جمعیت، گروه.
ح
معین
حظ
(حَ ظّ) (اِ.) بهره، نصیب. ج. حظوظ.
ح
معین
حفظ
(حِ) ۱- (مص م.) نگاهبانی کردن، نگه داری کردن.۲- به ذهن سپردن، در حافظه...
ح
معین
حطم
(حَ) (مص م.) درهم شکستن.
ح
معین
حفره
(حُ رِ) (اِ.)۱- گودال، سوراخ.۲- قبر. ج. حفر.
ح
معین
حطب
(حَ طَ) (اِ.) هیزم، هیمه.
ح
معین
حفر
(حَ) (مص م.) کندن، گود کردن.
«
‹
32
33
34
35
36
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها