جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حلفاء
(حَ) (اِ.) گیاهی که از آن حصیر سازند.
ح
معین
حلیف
(حَ) (ص.)۱- هم عهد، هم سوگند.۲- یار، دستیار.
ح
معین
حلف
(حَ) (مص ل.) سوگند خوردن، قسم یاد کردن.
ح
معین
حمقاء
(حَ) (ص.) زن کم خرد، زن کم عقل.
ح
معین
حمام
(حَ مّ) (اِ.) گرمابه. ج. حمامات. ؛~ِ زنانه کنایه از: جای شلوغ و پر ...
ح
معین
حمق
(حُ) (اِمص.) بی خردی، نادانی.
ح
معین
حماله
(حِ لِ یا لَ) (اِ.) بند شمشیر. ج. حمایل.
ح
معین
حمزه
(حَ زَ یا زِ) (اِ.)۱- تره تیزک.۲- از اعلام مردان است.
ح
معین
حمال
(حَ مّ) (ص.) باربر.
ح
معین
حمیر
(حَ) (اِ.) جِ حِمار.
«
‹
42
43
44
45
46
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها