جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حنایا
(حَ یا حَ) (اِ.) جِ حنیه ؛ کمان.
ح
معین
حواری
(حَ) (ص. اِ.)۱- یار مخلص.۲- کسی که پیغمبر را یاری کند.۳- هر یک از یا...
ح
معین
حنانه
(حَ نّ نِ) (ص.)بسیار ناله کننده.
ح
معین
حوادث
(حَ دِ) (اِ.) جِ حادثه ؛ پیشامدها، وقایع.
ح
معین
حنان
(حَ نّ) (ص.)۱- بخشاینده.۲- بسیار مهربان.
ح
معین
حوا
(حَ وّ) (ص.) زن گندمگون.
ح
معین
حناط
(حَ نّ) (ص.)۱- آن که جسد مرده را حنوط کند.۲- گندم فروش.
ح
معین
حنین
(حَ) (مص ل.)۱- بانگ کردن از شادی یا اندوه.۲- مهر، اشتیاق.
ح
معین
حناجر
(حَ جِ) (اِ.) جِ حنجره.
ح
معین
حنیف
(حَ نِ) (ص.)۱- راست، مستقیم.۲- معتقد به اسلام.
«
‹
47
48
49
50
51
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها