جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حمیراء
(حُ مَ) (ص.) مصغر حمراء، زن سرخ روی.
ح
معین
حوایج
(حَ یِ) (اِ.) جِ حاجت.۱- نیازها، احتیاجها.۲- کارهای لازم.
ح
معین
حنوط
(حَ) (اِ.) دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد میزنند تا...
ح
معین
حوالی
(حَ) (اِ.) گرداگرد، پیرامون.
ح
معین
حنق
(حَ نَ) (اِ.)۱- کینه، دشمنی.۲- خشم شدید.
ح
معین
حواله کرد
(حَ لِ کَ) (اِمر.) پول یا چیزی که پرداخت آن به دیگری واگذار میشود.
ح
معین
حنفی
(حَ نَ) (ص نسب.) منسوب به ابوحنیفه، یکی از چهار مذهب اهل تسنن.
ح
معین
حواله
(حَ لِ یا لَ) نک حوالت.
ح
معین
حنظل
(حَ ظَ) (اِ.) هندوانة ابوجهل، میوهای است به شکل هندوانه، کوچکتر از ن...
ح
معین
حوالت
(حَ لَ) (اِ.)۱- چیزی که به کسی واگذار شود.۲- پول یا کالایی که به موجب...
«
‹
48
49
50
51
52
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها