جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حوری
(ص نسب.) زن بهشتی.
ح
معین
حی وحاضر
(حَ یُ ض) (ص مر.) زنده و حاضر.
ح
معین
حکاکی
(~.) (حامص.) حک کردن.
ح
معین
حوراء
(ص.)۱- زن سیاه چشم.۲- زن بهشتی.
ح
معین
حی
(حَ یّ) (ص.) زنده. ج. احیا.
ح
معین
حکاک
(حَ کّ) (ص فا.) کسی که شکل یا نوشتهای را بر فلز یا نگین انگشتری حک ک...
ح
معین
حیوان
(حِ) (اِ.) جانور. ج. حیوانات.
ح
معین
حیرت
(حِ رَ) (اِمص.) سرگشتگی، سرگردانی.
ح
معین
حیه
(حَ یَّ) (اِ.) مار، افعی. ج. حیات.
ح
معین
حیران
(حِ) (ص.) سرگردان، سرگشته.
«
‹
52
53
54
55
56
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها