جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
د
معین
دادر
(دَ) (اِ.)۱- برادر.۲- دوست.
د
معین
داخله
(خِ لِ یا لَ) ۱- (اِفا.) مؤنث داخل، مق خارجه.۲- (اِ.) درون، اندرون.۳...
د
معین
د
(حر.) حرف دهم از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد ۴ میباشد.
د
معین
دادخواهی
(~.) (حامص.) عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم.
د
معین
داخل
(خِ) ۱- (اِفا.) در آینده، درون آینده. ج. دواخل.۲- (اِ.) درون، تو.
د
معین
دادخواه
(~.) (ص فا.) کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی میکند.
د
معین
داج
(ص.) تاریک.
د
معین
دادخواست
(خا) (اِمر.) عرضحال، نوشتهای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به...
د
معین
داثر
(ثِ) (ص.) کهنه، مندرس.
د
معین
دادبک
(بگ) (بَ) (اِمر.) = دادبیگ: متصدی عدلیه، رئیس قضات، امیر - داد، می...
1
2
3
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها