جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
د
معین
دارس
(رِ) (اِفا.) کهنه، فرسوده.
د
معین
داستار
(ص. اِ.) = داسار: دلال، سمسار.
د
معین
داردار کردن
(کَ دَ) (مص م.) به صبر و درنگ واداشتن.
د
معین
داس
(اِ.) ابزاری آهنی و سرکج شبیه هلال ماه که دستهای چوبی دارد، لبة آن تی...
د
معین
داردار
(ق مر.) درنگ و کندی در انجام کار.
د
معین
دارکوب
(اِمر.) پرندهای که بر تنة درختان مینشیند و با منقار محکم و بلند خود ...
د
معین
دارخال
(اِمر.)۱- درختی که آن را پیوند نکرده باشند.۲- درخت تازه نشانده شده.
د
معین
داروینیسم
(اِ.) عقاید چارلز داروین (۱۸۰۲ - ۱۸۸۹) طبیعی دان انگلیسی که اساس آن ا...
د
معین
دارحلقه
(حَ قِ) (اِ.) یکی از اسبابهای ژیمناستیک شامل دو حلقة آویخته از میله...
د
معین
داروگر
(گَ) (ص.) داروساز، داروفروش.
«
‹
9
10
11
12
13
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها