جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
د
معین
دیم
(دِ) (ص.) زراعتی که آن را آبیاری نکنند بلکه با آب باران سیراب شود.
د
معین
دیکته
(تِ) (اِ.) مطلبی که کسی بخواند و دیگری بنویسد.
د
معین
دیون
(دُ) (اِ.) جِ دین ؛ وامها، قرضها.
د
معین
دیکتاتور
(تُ) (اِ.) خودرأی، مستبد.
د
معین
دیولاخ
(اِمر.)۱- جای دیو.۲- جای دور و پَرت.
د
معین
دیک
(اِ.) خروس، خروه.
د
معین
دیوسار
(ص مر.)۱- دیو مانند.۲- (کنا.) بدخو، تندخو.۳- زشت.
د
معین
دیپورت
(پُ) (اِمص.) رفتار کردن، سلوک کردن، از کشور میزبان اخراج کردن.
د
معین
دیودل
(دِ) (ص مر.)۱- سیاه دل.۲- شجاع، دلیر.
د
معین
دیگچه
(چِ یا چَ) (اِمصغ.) دیگ کوچک. نوعی غذا که از شیر و برنج و گلاب و شکر ب...
«
‹
120
121
122
123
124
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها