جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
د
معین
دیوسار
(ص مر.)۱- دیو مانند.۲- (کنا.) بدخو، تندخو.۳- زشت.
د
معین
دیپورت
(پُ) (اِمص.) رفتار کردن، سلوک کردن، از کشور میزبان اخراج کردن.
د
معین
دیودل
(دِ) (ص مر.)۱- سیاه دل.۲- شجاع، دلیر.
د
معین
دیگچه
(چِ یا چَ) (اِمصغ.) دیگ کوچک. نوعی غذا که از شیر و برنج و گلاب و شکر ب...
د
معین
دیپلمه
(لُ مِ) (ص مر.) آن که دارای دیپلم است، دارندة گواهینامه.
د
معین
دیودار
(ص فا.) دیوانه، مصروع.
د
معین
دیگپایه
(یَ یا یِ) (اِمر.)۱- سه پایة آهنین که دیگ را روی آن میگذارند.۲- نامِ ...
د
معین
دیپلماسی
(لُ) (اِمر.) علم سیاست.
د
معین
دیود
(یُ) (اِ.) وسیلهای الکترونیکی برای یک طرفه کردن جریان الکتریکی.
د
معین
دیگنیه
(گِ نِ) (ق.) دیروزی، کهنه.
«
‹
122
123
124
125
›
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها