جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زباله
(زُ لِ) (اِ.)۱- آب کم.۲- چیز اندک.۳- در فارسی آشغال، خاکروبه.
ز
معین
زبانران
(~.) (ص فا.)۱- پرگوی.۲- فضول.
ز
معین
زبال
(زِ یا زُ) (اِ.)۱- آن چه که مورچه به دهان بردارد.۲- هر چیز اندک.
ز
معین
زباندان
(~.) (ص فا.)۱- خوش بیان.۲- آن که به جز زبان مادری خود یک یا چند زبان د...
ز
معین
زباد
(زَ) (اِ.) مادة معطری که از حیوانی به همین نام گرفته میشود.
ز
معین
زبردستی
(~.) (حامص.) توانایی، مهارت.
ز
معین
زباناً
(زَ نَنú) (ق.) به صورت شفاهی.
ز
معین
زاییدن
(دَ) (مص م.) تولید مثل کردن.
ز
معین
زبردست
(زِ بَ دَ) (ص.)۱- توانا، زورمند.۲- ماهر، حاذق.۳- مافوق.۴- بالای مجلس.
ز
معین
زبان گنجشک
(~. گُ جِ) (اِمر.) درختی است وحشی با برگهای دندانه دار و گلهای قرمز ...
«
‹
9
10
11
12
13
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها