جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زبان باز
(~.) (ص فا.) (عا.) چاپلوس.
ز
معین
زخمه
(زَ مِ) (اِ.) مضراب، آلت کوچکی که به وسیلة آن سازهای سیمی رامی نوازند....
ز
معین
زحام
(زِ) (اِمص.) انبوهی، ازدحام.
ز
معین
زبنیه
(زِ یَ یا یِ) (اِ.)۱- سرکش، متمرد.۲- سخت، شدید.۳- سرهنگ سلطان.۴- هر ی...
ز
معین
زخم کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.) جنگ کردن.
ز
معین
زحاف
(زِ) (اِ.) هر تغییری در اصولِ افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک ...
ز
معین
زبل
(زِ بِ) (ص.) هوشیار، زرنگ.
ز
معین
زخم و زیلی
(~ُ) (ص مر.) (عا.) پر از زخم و خراش یا جای ضربه.
ز
معین
زجه
(زَ جِ) (ص.) زاج، زچه، زن زائو.
ز
معین
زبزب
(زَ زَ) (اِ.)۱- جانوری است شبیه به گربه.۲- نوعی کشتی.
«
‹
12
13
14
15
16
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها