جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زجل
(زَ جَ) ۱- (مص ل.) آواز خواندن.۲- (اِ.) آواز.۳- طرب، نشاط.۴- نوعی شعر....
ز
معین
زبرین
(زَ بَ) (ص نسب.) فوقانی.
ز
معین
زخم خوردن
(~. خُ دَ) (مص ل.) مجروح شدن.
ز
معین
زجر
(زَ) ۱- (مص م.) منع کردن.۲- راندن، طرد کردن.۳- بانگ زدن.۴- (اِمص.) نهی...
ز
معین
زبرپوش
(زِ یا زَ بَ) (ص فا.)۱- لحاف.۲- بالاپوش، جبه.
ز
معین
زخم آور
(زَ خْ. وَ) (ص فا.) مطرب، کسی که بر ساز زَخمه میزند.
ز
معین
زجاجیه
(زُ یِّ) (اِ.) مایع ژلاتین مانندی که بین عدسی و شبکیه قرار دارد.
ز
معین
زخم
(زَ) (اِ.)۱- خراش یا بریدگی هر بخشی از بدن.۲- مجروح.۳- ضربه. ؛ به ~...
ز
معین
زجاجی
(زُ) (ص نسب.) منسوب به زجاج، شیشهای.
ز
معین
زخرف
(زُ رُ) (اِ.)۱- طلا، زر.۲- نقش و نگار.
«
‹
14
15
16
17
18
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها