جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زرشک
(زِ رِ) (اِ.) ۱- درختچهای است با برگهای دندانه دار و گلهای خوشهای...
ز
معین
زروان
(زَ یا زُ) (اِ.) در اوستا چند بار زروان را در ردیف دیگر ایزدان نام بر...
ز
معین
زرزوری
(زُ زُ) (ص نسب.)۱- منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک.۲- مجازاً ضعی...
ز
معین
زره پوش
(~.) (ص مف.)۱- کسی که زِره بر تن کرده.۲- تانک.
ز
معین
زرزر
(زِ زِ) (اِصت.) نق، غرولند، آواز نامطبوع.
ز
معین
زشت یاد
(زِ) (اِمر.) گفتار بد دربارة کسی، غیبت.
ز
معین
زره
(زِ رِ) (اِ.) جامة جنگ دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقههای ریز فولادی...
ز
معین
زرروب
(زَ) (ص فا.) کسی که خردهها و ریزههای زر جمع کند.
ز
معین
زشت
(زِ شْ) (ص.)۱- بدنما، بدگل.۲- ناپسند، قبیح.
ز
معین
زرنیخ
(زَ) (اِ.) سولفات ارسنیک، جسمی است معدنی مرکب از گوگرد و ارسنیک.
«
‹
21
22
23
24
25
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها