جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زابغر
(غ) (اِ.) آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن ز...
ز
معین
زادروز
(اِمر.) روز به دنیا آمدن.
ز
معین
زابرا
(بِ) (ص.) = زابه راه. زاو را:۱- گرفتار، دچار دردسر، درمانده.۲- آواره.۳...
ز
معین
زاغولو
(ص.) (عا.) کسی که چشمان زاغ دارد.
ز
معین
زاستر
(تَ) (ق مر.)۱- از آن سوتر.۲- دورتر.۳- بالاتر.
ز
معین
زاغول
(ص.) زاغ چشم.
ز
معین
زاریدن
(دَ) (مص ل.) زاری کردن.
ز
معین
زاغور
(وَ) (اِ.) لک لک.
ز
معین
زاریانه
(نَ یا نِ) (ص نسب. اِمر.) سبب و باعث ناله و زاری.
ز
معین
زاغه نشین
(~. نِ) (ص مر.)۱- ساکن زاغه.۲- (کن.) بینوا، تهی دست.
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها