جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ع
معین
عافی
(اِفا.) عفو کننده. ج. عفات.
ع
معین
عاند
(نِ) (اِفا.)۱- ستیز کننده.۲- کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود. ج...
ع
معین
عالماً
(لِ مَ) (ق.) دانسته، آگاهانه.
ع
معین
عاطل
(طِ) (ص.)۱- بیکار، مهمل.۲- بی معنی، بیهوده.۳- بی پیرایه.
ع
معین
عامیانه
(نِ) (ق مر.) مانند عوام و مردم بی سواد.
ع
معین
عالم
(لَ) (اِ.)۱- دنیا، هستی.۲- موجودات.۳- (عا.) نمادی برای بزرگی، عظمت.۴...
ع
معین
عاطفه
(طِ فِ) (اِ.) مهر، محبت. نک عاطفت. ج. عواطف.
ع
معین
عامی
(~.) (ص نسب.)۱- منسوب به عامه.۲- در فارسی: جاهل، بی سواد.
ع
معین
عال
(لْ) (ص فا.) برافراشته.
ع
معین
عبیر
(عَ) (اِ.) مادهای خوشبو مرکب از مشک و کافور.
«
‹
8
9
10
11
12
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها