جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ع
معین
عارضه
(رِ ض) ۱- (اِفا.) مؤنث عارض.۲- (اِ.) پیشامد، حادثه.۳- بیماری، مرض. ج. ...
ع
معین
عاشق کش
(~. کُ) (ص فا.) آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد.
ع
معین
عارض شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.)۱- پیش آمدن، رخ دادن.۲- شکایت کردن، دادخواهی کردن.
ع
معین
عاشق پیشه
(ش. ش) (ص مر.) آن که پیشه اش عاشقی است.
ع
معین
عارض افروختن
(~. اَ تَ) (مص ل.) کنایه از: خشمگین شدن.
ع
معین
عاشق
(ش) (اِفا.) دل داده، دل باخته. ج. عشاق.
ع
معین
عارض
(رِ) ۱- (اِفا.) عرض کننده.۲- سالار، لشکر و سپاه.۳- شکایت کننده، شاکی....
ع
معین
عاشر
(ش)۱- (اِفا.) ده یک گیرنده.۲- (ص.) دهم، دهمین.
ع
معین
عاربه
(رِ بِ) (ص.) عرب خالص، عرب اصلی.
ع
معین
عازم
(زِ) (اِفا.)۱- قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده.۲- در فارسی: مسافر،...
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها