بایگانی‌های ع - صفحه ۴۴ از ۶۸

ع معین

(عَ قْ رَ) (اِ.)۱- کژدم ؛ جِ عقارب.۲- نام صورتی فلکی در نیم کرة جنوبی...

ع معین

(عَ رِ) (اِ.) جِ عقرب.۱- عقرب‌ها.۲- شداید.۳- سخن چینی‌ها.

ع معین

(عَ لّ) (ص.) دانشمند، بسیار دانا.

ع معین

(عَ) (اِصت.)۱- بانگ و شور و غوغا، علالوش.۲- (کن.) سخن پهلودار.

ع معین

(~. بَ) (ص فا.) کسی که از ابریشم رشته و قیطان می‌بافد.

ع معین

(عَ قِ) ۱- (مص م.) دوست داشتن.۲- (اِمص.) دوستی.۳- پیوند، ارتباط، وابست...

ع معین

(~.) ۱- (حامص.) برنج - فروشی، علوفه فروشی.۲- (عا.) هرزه گردی، بیهودگی...

ع معین

(عَ لّ) (اِ. ص.)۱- علوفه فروش.۲- برنج فروش.۳- (عا.) بیکار، باطل.

ع معین

(عِ یا عَ) ۱- (مص م.) درمان کردن.۲- (اِمص.) درمان، معالجه.۳- (اِ.) چار...

ع معین

(عَ) (اِمص.) بزرگی، شرف، بلندی.

سایدبار