جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غباری گرفتن
(~. گِ رِ تَ) (مص ل.) اندوهناک شدن.
غ
معین
غجر
(غَ جَ) (اِ.)۱- کولی.۲- فالگیر.
غ
معین
غباری
(~.) (ص نسب.)۱- منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده.۲- مجازاً: اندوه، ...
غ
معین
غدو
(غَ) (مص ل.) آمدن کسی را به بامداد.
غ
معین
غثیان
(غَ ثَ) ۱- (مص ل.) استفراغ کردن.۲- (اِ.) قی.
غ
معین
غبارروبی
(~.) (حامص.) پاک کردن گرد و غبار، رفت و روب جایی.
غ
معین
غده
(غُ دِّ) (اِ.)۱- قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود میآید....
غ
معین
غث
(غَ) (ص.)۱ - لاغر.۲- سخن نادرست و سُست.
غ
معین
غبار برآمدن
(~. بَ مَ دَ) (مص ل.) کنایه از: کساد شدن، از رونق افتادن.
غ
معین
غدنگ
(غَ دَ) (ص.)۱- احمق، نادان.۲- بدشکل، بد اندام.
«
‹
10
11
12
13
14
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها