جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غرتی
(غِ) (ص.) (عا.) نک قرتی.
غ
معین
غرغرو
(غُ غُ) (ص فا.) (عا.) آن که برای اظهار ناخشنودی بسیار غرغر کند.
غ
معین
غرتشن
(غُ تَ شَ) (ص.) (عا.) قلتشن ؛ زورگو.
غ
معین
غرغره
(~.) (اِ.) خِرخِره، گلو، نای گلو.
غ
معین
غربیله
(غَ لَ یا لِ) (اِ.) حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)....
غ
معین
غرغر
(غَ غَ) (اِ.) گلو، ابتدای گلو از طرف دهان.
غ
معین
غربیل
(غَ) (اِ.) (عا.) غربال.
غ
معین
غرض ورزی
(~. وَ) (حامص.) به کارگیری نیتهای کینه جویانه، دوری از انصاف و بی طر...
غ
معین
غربیب
(غِ بِ) (اِ.) نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است.
غ
معین
غرض داشتن
(~. تَ) (مص ل.)۱- نیت بد داشتن.۲- کینه داشتن.
«
‹
15
16
17
18
19
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها