جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غزل
(غَ زَ) ۱- (مص ل.) عشق بازی کردن.۲- حکایت کردن از عشق به زنان.۳- (اِ....
غ
معین
غشی
(غَ ش) (ص نسب.) کسی که بیماری صرع دارد، مصروع.
غ
معین
غساک
(غَ) (اِ.) بوی بد.
غ
معین
غزغن
(غَ غَ) (اِ.) = غزغند: پوست غیر کیمخت که از آن کفش دوزند.
غ
معین
غشه رشه
(غَ شَ رَ شَ یا ش) (اِ.) یک دسته مردم بی سر و پا و پست، اوباش.
غ
معین
غساله
(غُ لِ یا لَ) (اِ.) آبی که بدان دست و روی شویند.
غ
معین
غزاله
(غَ لِ) (اِ.)۱ - آهو برة ماده.۲- آفتاب.
غ
معین
غشمشم
(غَ شَ شَ) (ص.) خودرأی، بی - باک. ؛ میرزا ~ مرد خودرأی، مرد خودآرا....
غ
معین
غسال خانه
(~. نِ) (اِمر.) مرده - شوی خانه.
غ
معین
غزال
(غَ زّ) (ص.) ریسمان تاب، ریسمان - باف، ریسمان فروش ؛ ج. غزالون، غزال...
«
‹
23
24
25
26
27
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها