جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غفور
(غَ) (ص.) از صفات خداوند به معنای آمرزنده.
غ
معین
غضن
(غَ ضْ) ۱- (مص م.) باز داشتن.۲- (اِ.) چین و شکن زره.
غ
معین
غلام
(غُ) (اِ.)۱- پسر، پسری که ریش در نیاورده باشد.۲- بنده، اجیر، نوکر.
غ
معین
غفه
(غُ فِ یا فِّ) (اِ.)پوستین، پوستین نرم بره.
غ
معین
غضروف
(غُ رُ) (اِ.) استخوان نرم و سست مثل استخوان بینی و گوش.
غ
معین
غلواء
(غُ) (مص ل.)۱- از حد درگذشتن.۲- گذشتن جوانی.
غ
معین
غلغلکی
(~.) (ص نسب.) کسی که در برابر غلغلک حساس باشد و زود به خنده بیفتد.
غ
معین
غلتبان
(غَ لْ تَ) ۱- (اِ.) سنگی به شکل استوانه که آن را روی بامهای کاهگلی م...
غ
معین
غلو
(غُ لُ وّ) ۱- (مص ل.) از حد گذشتن.۲- (اِمص.) تجاوز، مبالغه.۳- در شعر، ...
غ
معین
غلغلک
(غِ غِ لَ) (اِمر.) به خنده آوردن کسی با تحریک زیر بغل یا شکمش.
«
‹
30
31
32
33
34
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها