جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غلته
(غَ یا غُ تِ) (اِ.) چوبی استوانهای شکل که با آن خمیر نان را پهن کنند....
غ
معین
غلواء
(غُ) (مص ل.)۱- از حد درگذشتن.۲- گذشتن جوانی.
غ
معین
غلغلکی
(~.) (ص نسب.) کسی که در برابر غلغلک حساس باشد و زود به خنده بیفتد.
غ
معین
غلتبان
(غَ لْ تَ) ۱- (اِ.) سنگی به شکل استوانه که آن را روی بامهای کاهگلی م...
غ
معین
غلو
(غُ لُ وّ) ۱- (مص ل.) از حد گذشتن.۲- (اِمص.) تجاوز، مبالغه.۳- در شعر، ...
غ
معین
غلغلک
(غِ غِ لَ) (اِمر.) به خنده آوردن کسی با تحریک زیر بغل یا شکمش.
غ
معین
غلتانیدن
(غَ دَ) (مص م.) از سمتی به سمت دیگر گرداندن.
غ
معین
غله کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.) غله دادن زمین و ملک.
غ
معین
غلغله
(غُ غُ لِ) (اِ.)۱- هیاهوی.۲- هنگامه، آشوب. ؛ ~ء شام کنایه از: ازدحام...
غ
معین
غلتان
(غَ) = غلطان: (ص فا.)۱- چیزی که میغلتد، غلتنده.۲- هرچیز گرد و مدور.
«
‹
31
32
33
34
35
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها