جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غلس
(غَ لَ) (اِ.) ظلمت پایان شب چون با سپیدی درآمیزد، شبگیر.
غ
معین
غلفتی زدن
(~. زَ دَ) (مص ل.) (عا.) بدل چیزی را به جای اصل آن به کسی دادن.
غ
معین
غلج
(غَ) (اِ.) گره دوتا که به آسانی گشوده شود.
غ
معین
غلفتی
(~.) الکی، بیهوده.
غ
معین
غلتیدن
(غَ دَ) (مص ل.) از پهلویی به پهلوی دیگر گشتن.
غ
معین
غلغونه
(غُ نِ) (اِمر.) گلگونه، سرخاب.
غ
معین
غلته
(غَ یا غُ تِ) (اِ.) چوبی استوانهای شکل که با آن خمیر نان را پهن کنند....
غ
معین
غلواء
(غُ) (مص ل.)۱- از حد درگذشتن.۲- گذشتن جوانی.
غ
معین
غلغلکی
(~.) (ص نسب.) کسی که در برابر غلغلک حساس باشد و زود به خنده بیفتد.
غ
معین
غلتبان
(غَ لْ تَ) ۱- (اِ.) سنگی به شکل استوانه که آن را روی بامهای کاهگلی م...
«
‹
33
34
35
36
37
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها