جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غنجار
(غَ نْ) (اِ.) سرخاب.
غ
معین
غموس
(غَ) (ص.)۱- کار سخت و دشوار.۲- سوگند دروغ.
غ
معین
غمازک
(غَ مّ زَ) (اِمصغ.) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در...
غ
معین
غنج زدن
(غَ. زَ دَ) (مص ل.) بسیار مشتاق و آرزومند چیزی بودن.
غ
معین
غمنده
(غَ مَ دِ) (ص مر.) غمگین.
غ
معین
غنج
(~.) (اِ.) گلگونه، سرخاب، مجازاً آرایش.
غ
معین
غمناک
(~.) (ص مر.) غم آلود، غمگین.
غ
معین
غنایی
(غِ) (ص نسب.) منسوب به غنا، شعری که بیانگر عواطف و احساسات باشد.
غ
معین
غمنامه
(~. مِ) (اِمر.) نوشتهای که در آن رنجها یا غمها شرح داده شدهاست، ت...
غ
معین
غنایم
(غَ یِ) (اِ.) جِ غنیمت.
«
‹
41
42
43
44
45
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها