جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غوث
(غُ) ۱- (مص م.) یاری کردن، به فریاد رسیدن.۲- (اِمص.) یاری.
غ
معین
غنچه خسب
(~. خُ) (ص فا.) کسی که به سبب سرما و نبودن روانداز دست و پای خود را جم...
غ
معین
غوشه
(ش) (اِ.) نک خوشه.
غ
معین
غوت
(اِ.) فلاخن.
غ
معین
غنچه خاطر
(~. طِ) (ص مر.) تنگدل، ملول.
غ
معین
غوشنگ
(غُ شَ) (اِمر.) مهمیز.
غ
معین
غوایت
(غَ یَ) ۱- (مص ل.) گمراه شدن.۲- (اِمص.) گمراهی.
غ
معین
غنچه
(~.) گلوله کرده، غنده.
غ
معین
غوشت
(شْ تْ) (ص.)۱- برهنة مادرزاد.۲- کسی که تنش مو ندارد.
غ
معین
غوانی
(غَ) (ص.) جِ غانیه.
«
‹
43
44
45
46
47
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها