جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فالج
(لِ) (اِ.) فلج، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن...
ف
معین
فاضل
(ض) (ص.)۱- فزونی یابنده.۲- دانشمند، صاحب هنر.
ف
معین
فانی
(اِفا.)۱- نابود شونده، نیست شونده.۲- ناپایدار، بی ثبات.
ف
معین
فالانژ
(نْ ژْ) (اِ.) هر یک از افراد چماق دار سازمان یافته در گروههای فشار....
ف
معین
فاضح
(ض) (اِفا.)۱ - آشکارکننده، پرده - دری کننده.۲- روشن، آشکار.
ف
معین
فایز
(یِ) ۱- (اِفا.) رهایی یابنده، رستگار شونده.۲- (ص.) رستگار، پیروز.
ف
معین
فانوسقه
(ق) (اِ.) = فانسقه. فانسخه: کمربند یا حمایل چرمی که در خانههای آن فش...
ف
معین
فال فال
(لْ. لْ) (ق مر.) بخش بخش، چند تا چند تا.
ف
معین
فاصله گرفتن
(~. گِ رِ تَ) (مص ل.) دوری کردن، پرهیز کردن.
ف
معین
فایده
(یِ دِ) (اِ.)۱- سود، بهره.۲- سخن سودمند. ج. فواید.
«
‹
8
9
10
11
12
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها