جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فرا کردن
(فَ. کَ دَ) (مص م.)۱- پیش آوردن.۲- دست دراز کردن.۳- برگزیدن.۴- برانگی...
ف
معین
فراخته
(فَ تِ) (ص مف.) نک افراخته.
ف
معین
فراخ رفتن
(~. رَ تَ) (مص ل.) با شتاب رفتن، به عجله رفتن.
ف
معین
فرا پشت کردن
(~. پُ. کَ دَ) (مص م.) بر دوش انداختن جامه و مانند آن.
ف
معین
فراختن
(فَ تَ) نک افراختن.
ف
معین
فراخ دیده
(~. دِ) (ص مر.) نک فراخ بین.
ف
معین
فرا شدن
(فَ. شُ دَ)(مص ل.)۱ - داخل شدن، درآمدن.۲- خشمگین شدن.۳- رفتن.
ف
معین
فراخاستن
(~. تَ) (مص ل.) قیام کردن، برخاستن.
ف
معین
فراخ دهن
(~. دَ هَ)۱- کسی که دهان گشاد دارد.۲- کنایه از: آدم پر حرف.
ف
معین
فرا رسیدن
(فَ. رَ دَ) (مص ل.) نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری.
«
‹
24
25
26
27
28
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها