جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فراخا
(فَ) (حامص.) فراخی، گشادگی.
ف
معین
فراخ دست
(فَ. دَ) (ص مر.)۱- کریم، بخشنده.۲- توانگر، ثروتمند.
ف
معین
فرا دید
(فَ) (ق مر.) پدید، هویدا.
ف
معین
فراخ کونی
(~.) (حامص.)۱- گشادی مقعد.۲- کنایه از: تنبلی، کاهلی.
ف
معین
فراخ بین
(~.) (ص فا.) بلندنظر، دارای وسعت دید.
ف
معین
فرا داشتن
(~. تَ) (مص م.)۱- بر سر دست گرفتن، بلند کردن.۲- به سویی متوجه کردن.۳- ...
ف
معین
فراخ کندوری
(~. کَ نú دُ) (ص مر.) فراخ - سفره، بخشنده، جوانمرد.
ف
معین
فراخ بر
(~. بَ) (ص مر.) فراخ سینه، پهن - سینه.
ف
معین
فرا دادن
(فَ. دَ) (مص م.)۱- بیان کردن.۲- گردانیدن، متوجه کردن.
ف
معین
فراخ کام
(~.) (ص مر.)۱- خوشحال.۲- توانگر، ثروتمند.
«
‹
25
26
27
28
29
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها