جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فراخزیدن
(~. خَ دَ) (مص ل.) به پیش خزیدن.
ف
معین
فراخ رو
(~. رَ یا رُ) (ص فا.)۱- به شتاب رونده، به عجله رونده.۲- کسی که از حد خ...
ف
معین
فرا کردن
(فَ. کَ دَ) (مص م.)۱- پیش آوردن.۲- دست دراز کردن.۳- برگزیدن.۴- برانگی...
ف
معین
فراخته
(فَ تِ) (ص مف.) نک افراخته.
ف
معین
فراخ رفتن
(~. رَ تَ) (مص ل.) با شتاب رفتن، به عجله رفتن.
ف
معین
فرا پشت کردن
(~. پُ. کَ دَ) (مص م.) بر دوش انداختن جامه و مانند آن.
ف
معین
فراختن
(فَ تَ) نک افراختن.
ف
معین
فراخ دیده
(~. دِ) (ص مر.) نک فراخ بین.
ف
معین
فرا شدن
(فَ. شُ دَ)(مص ل.)۱ - داخل شدن، درآمدن.۲- خشمگین شدن.۳- رفتن.
ف
معین
فراخاستن
(~. تَ) (مص ل.) قیام کردن، برخاستن.
«
‹
27
28
29
30
31
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها