جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فراخ دیده
(~. دِ) (ص مر.) نک فراخ بین.
ف
معین
فرا شدن
(فَ. شُ دَ)(مص ل.)۱ - داخل شدن، درآمدن.۲- خشمگین شدن.۳- رفتن.
ف
معین
فراغبال
(~.) (ص مر.) آسوده خاطر.
ف
معین
فراست
(فَ سَ) (مص ل.)۱- سواری کردن.۲- مهارت داشتن در اسب - شناسی.
ف
معین
فراز آوردن
(~. وَ یا وُ دَ) (مص م.)۱- آوردن، پیش آوردن.۲- یافتن، به دست آوردن.۳-...
ف
معین
فراغ خطی
(فَ. خَ طُ) (حامص.) رهایی، خلاص.
ف
معین
فرازیده
(فَ دِ) (ص مف.)۱- افراشته، بالا - برده.۲- بسته.
ف
معین
فراز آمدن
(~. مَ دَ) (مص ل.)۱- نزدیک شدن.۲- رسیدن، دسترسی پیدا کردن.۳- وارد شدن....
ف
معین
فراغ افتادن
(~. اُ دَ) (مص ل.)۱- آسوده شدن. خلاص شدن.۲- کاری را به پایان رساندن و...
ف
معین
فرازیدن
(فَ دَ) (مص م.)۱- افراشتن.۲- آراستن.۳- گشودن.۴- بستن.
«
‹
28
29
30
31
32
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها