جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فراپایه
(فَ. یِ) (ص مر.) بلندپایه، گرانقدر.
ف
معین
فرانج
(فَ نَ) (اِ.) کابوس، بختک.
ف
معین
فربه کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) پروراندن و چاق کردن (گوسفند و مانند آن).
ف
معین
فراویز
(فَ) (اِ.) فرویز، پروز؛ سجاف، سجاف لباس.
ف
معین
فرامین
(فَ) (اِ.) جِ فرمان.
ف
معین
فربه
(فَ بِ) (ص.)۱ - پُرگوشت، چاق.۲- عظیم، سنگین.۳ - نیرومند.۴ - سخت، شدی...
ف
معین
فراوند
(فَ وَ) (اِمر.) چوب بزرگی که پشت در میانداختند تا در باز نشود.
ف
معین
فراموش کار
(~.) (ص فا.) کم حافظه، کسی که چیزی را زود فراموش کند.
ف
معین
فرایند
(فَ یَ) مجموعة عملیات و مراحل لازم برای رسیدن به یک هدف مشخص.
ف
معین
فراورده
(فَ وَ یا وُ دِ) (ص مف.) نک فراآورده.
«
‹
34
35
36
37
38
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها