جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فراکندن
(~. کَ دَ)(مص م.)کندن، حفر کردن.
ف
معین
فراهیختن
(فَ تَ) (مص م.)۱- برکشیدن.۲- تربیت کردن، ادب آموختن.
ف
معین
فراق
(فِ) ۱- (مص ل.) جدا شدن، دور شدن.۲- (اِمص.) جدایی، دوری.
ف
معین
فراکن
(~. کَ) (اِ.) نک فرکن.
ف
معین
فراهم
(فَ هَ) (ص.)۱- گردآمده، جمع شده.۲- اندوخته شده.
ف
معین
فرافکنی
(فَ فِ کَ) (اِمص.)۱- خوی و خصلتهایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت د...
ف
معین
فراکشیدن
(فَ. کَ یا کِ دَ) (مص م.)۱- پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن.۲- بالا کشیدن....
ف
معین
فراهختن
(فَ هِ تَ) (مص م.) نک فراهیختن.
ف
معین
فرافر
(فَ فَ) (اِ.) آواز نای و نفیر.
ف
معین
فراکسیون
(فِ یُ) (اِ.)۱- گروههای همفکری که در داخل یک حزب یا مجمع به وجود می...
«
‹
34
35
36
37
38
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها