جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فراگرفتن
(~. گِ رِ تَ) (مص م.)۱- گرفتن، بازگرفتن.۲- تصرف کردن.۳- محاصره کردن.۴-...
ف
معین
فراواریدن
(فَ دَ) (مص م.)فرو بردن، بلعیدن.
ف
معین
فرامش
(فَ مُ) نک فراموش.
ف
معین
فراگذاشتن
(~. گُ تَ) (مص م.) رها کردن.
ف
معین
فراهیخته
(فَ تِ) (ص مف.) = فراهخته:۱- برکشیده.۲- تربیت شده، ادب آموخته.
ف
معین
فراماسون
(فِ سُ) (اِ.) عضو جمعیت فراماسونری.
ف
معین
فراکندن
(~. کَ دَ)(مص م.)کندن، حفر کردن.
ف
معین
فراهیختن
(فَ تَ) (مص م.)۱- برکشیدن.۲- تربیت کردن، ادب آموختن.
ف
معین
فراق
(فِ) ۱- (مص ل.) جدا شدن، دور شدن.۲- (اِمص.) جدایی، دوری.
ف
معین
فراکن
(~. کَ) (اِ.) نک فرکن.
«
‹
36
37
38
39
40
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها