جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فرزند
(فَ زَ) (اِ.) بچة آدم، پسر یا دختر.
ف
معین
فرخویدن
(فَ دَ) = پرخویدن: (مص م.) بریدن شاخههای زیادی درخت، پیراستن شاخهها....
ف
معین
فرزد
(فَ رَ زْ دْ) (اِ.) سبزهای است بسیار تر و تازه و سبز.
ف
معین
فرخواگ
(فَ خا) (اِ.) قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند.
ف
معین
فرزجه
(فَ زَ جَ یا جِ) (اِ.) آن چه زنان به خود برگیرند؛ شیاف، شافه، پرزه، پ...
ف
معین
فرخو
(فَ رْ خُ) (اِمص.) = پرخو:۱- بریدن شاخههای زائد درخت. ۲- وجین، کندن ...
ف
معین
فرزانگی
(فَ رْ نِ) (حامص.) دانایی، حکمت.
ف
معین
فرزانه
(~.) (ص.) دانشمند، حکیم. ج. فرزانگان.
ف
معین
فرزان
(~.) (اِ.) معرب فرزین، مهرة وزیر در شطرنج.
ف
معین
فرضه
(فُ ضَ یا ض) (اِ.)۱- رخنه و سوراخی که از آن آب کشند.۲- سوراخ پاشنة در...
«
‹
43
44
45
46
47
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها