جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فسیح
(فَ) (ص.) فراخ، جای فراخ و وسیع.
ف
معین
فسرانیدن
(فُ یا فِ سُ دَ) (مص م.) منجمد کردن، فسرده کردن.
ف
معین
فصاد
(فَ صّ) (اِ.) رگ زن، کسی که کارش رگ زدن و خون گرفتن است.
ف
معین
فسکل
(فِ کِ) (اِ.)۱- اسبی که در میدان، عقب همة اسبان بدود.۲- کنایه از: فرو...
ف
معین
فسراندن
(فُ یا فِ سُ دَ) (مص م.) نک فسرانیدن.
ف
معین
فصاحت
(فَ حَ) ۱- (مص ل.) فصیح بودن، زبان آور بودن.۲- (اِمص.) روانی کلام، زبا...
ف
معین
فسون کردن
(~. کَ دَ)(مص ل.) جادو کردن.
ف
معین
فسخ
(فَ سْ) (مص م.)۱- باطل کردن، نقض کردن.۲ - جداجدا کردن.۳- تباه گردانید...
ف
معین
فظاظت
(فَ ظَ) ۱- (مص ل.) درشت خوی و بد زبان شدن.۲- (اِمص.) درشت خویی، بدزبان...
ف
معین
فضولی
(فُ) (حامص.)۱- مداخلة بی جهت در کار دیگران.۲- یاوه گویی.
«
‹
77
78
79
80
81
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها