جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لبب
(لَ بَ) (اِ.)۱- سرسینه.۲- دوال زیر شکم اسب که یک سرش به سینه بسته باش...
ل
معین
لب نزدن
(لَ. نَ زَ دَ) (مص ل.) (کن.) هیچ نخوردن.
ل
معین
لبوه
(لَ وَ) (اِ.) شیر ماده، مادینة اسد.
ل
معین
لباچه
(لَ چِ) (اِ.) نوعی بالاپوش.
ل
معین
لب قیطانی
(لَ. قِ) (ص نسب.) آن که دارای لبی باریک مانند قیطان است.
ل
معین
لبون
(لَ) (ص.) شیردار (میش، شتر)، ج. لبان. لبن، لبائن.
ل
معین
لبالب
(لَ لَ) (ص مر.) پر، مالامال.
ل
معین
لب شیرین کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.) تبسم کردن، شکرخند زدن.
ل
معین
لبو
(لَ) (اِ.) چغندر پخته.
ل
معین
لباقت
(لَ قَ) ۱- (مص ل.) زیرک شدن، ماهر گردیدن. ۲- (حامص.) چرب زبانی، زیرکی....
«
‹
17
18
19
20
21
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها