جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لژن
(لَ ژَ) (اِ.) لجن.
ل
معین
لک گذاشتن
(~. گُ تَ) (مص م.) (کن.) متهم کردن، رسوا کردن.
ل
معین
لژ
(لُ) (اِ.)۱ - جایی خاص در تماشا - خانهها.۲- بخش ممتاز سالن سینما، دو...
ل
معین
لک لکونه
(لُ لُ نَ یا نِ) (عا.) حق و حساب.
ل
معین
لچکی
(~.) (ص نسب.) منسوب به لچک.۱- سه گوش، مثلث شکل.۲- پارچه یا نقشی به صور...
ل
معین
لک لک
(لَ لَ) (اِ.) = لکلکه:۱- سخنان هرزه و یاوه.۲- پرندهای است با پاهای بل...
ل
معین
لچک
(لَ چَ یا چَّ) (اِ.) چارقد، روسری. ؛ ~به سر کنایه از: زن، دشنامی است ...
ل
معین
لک شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) رنگ نقطهای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ د...
ل
معین
لچن
(لُ چَ) (اِ.) قحبه، روسپی.
ل
معین
لک زدن
(~. زَ دَ) (مص ل.) به سختی در آرزوی چیزی بودن.
«
‹
62
63
64
65
66
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها