جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ن
ناشور
(اِ.) پارچة نخی چرکتاب مانند متقال.
معین
ن
ناطق
(طِ) ۱- (اِفا.) نطق کننده، گوینده.۲- سخنران، خطیب.۳- اموال جاندار مانن...
معین
ن
ناشو
(شَ) (ص.) نشدنی، محال، غیرممکن.
معین
ن
نافث
(فِ) (اِفا.)۱- آن که به جادویی ورد میخواند و میدمد، ساحر، جادوگر.۲-...
معین
ن
ناطف
(طِ) ۱- (ص.) آن چه از مالیات که روان باشد.۲- (اِ.) نوعی حلوا، شکرینه.
معین
ن
ناشنوا
(ش نَ) (ص فا.) کر، کسی که شنوایی ندارد.
معین
ن
ناف افکندن
(اَ کَ دَ) (مص ل.) کنایه از: درمانده شدن.
معین
ن
ناضر
(ض) ۱- (اِفا.) تر و تازه کننده.۲- بسیار سبز.
معین
ن
ناشناس
(ش) (ص.) غریب، بیگانه.
معین
ن
ناف افتادن
(اُ دَ) (مص ل.) جابجا شدن عضلات ناف به سبب برداشتن باری سنگین یا بکار ...
«
‹
16
17
18
19
20
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها