جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ه
هورشید
(اِ.) خورشید.
معین
ه
هواسیده
(هَ د ِ)(ص مف.)لب بی رنگ و خشک شده.
معین
ه
هو گویک
(هُ یَ) (اِ.) مرغ حق گو، مرغ شب آویز.
معین
ه
هنگ
(هَ) (اِ.)۱- وقار، سنگینی.۲- قصد، اراده.۳- معرفت، دانایی.۴- از تقسیم...
معین
ه
هورخش
(رَ) (اِ.) آفتاب، خورشید.
معین
ه
هواسیدن
(هَ دَ) (مص ل.)۱- ترکیدن.۲- خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما.
معین
ه
هو کردن
(هُ. کَ دَ) (مص م.) مسخره کردن، بی آبرو کردن.
معین
ه
هنوز
(هَ) (ق.) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون.
معین
ه
هور
۱ - (اِ.) آفتاب، خورشید.۲- ستاره، بخت، طالع.
معین
ه
هواسنج
(هَ. سَ) (اِمر.) ابزاری که با آن فشار هوا سنجیده میشود؛ بارومتر.
«
‹
55
56
57
58
59
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها