جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
پ
معین
پتاس
(پُ) ( اِ.) جسمی سفید رنگ و محکم و باریک جهت سفید کردن پارچه، تهیة صا...
پ
معین
پایور
(وَ) (اِمر.) مقام دار، صاحب منصب.
پ
معین
پدرخوانده
(پِ دَ. خا دِ)(ص مر.) ناپدری پدر ناتنی.
پ
معین
پخشیده
(پَ دِ) (ص مف.) پهن شده، کوفته شده.
پ
معین
پخت
(پَ) (اِ.) نک پخ.
پ
معین
پتاره
(پَ رِ) (اِ.) قلم موی درشت که با آن آهار به پارچه میزنند.
پ
معین
پدرام
(پَ یا پِ) (ص مر.)۱- آراسته، نیکو.۲- خوش وخرم.۳- خجسته، فرخ.۴- همیشه،...
پ
معین
پخش و پلا
(~ُ پَ) (ص مر.)۱- تار و مار، پراکنده.۲- پرت و پلا.
پ
معین
پخ پخ
(پَ پَ) (شب جم.) آفرین! مرحبا!
پ
معین
پت پت کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.)۱- صدا کردن فتیلة چراغ و شمع و مانند آن.۲- اصطلاحی ا...
«
‹
40
41
42
43
44
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها