بایگانی‌های پ - صفحه ۵۷ از ۱۵۱

پ معین

(پِ رِ) (اِ.)وجهه، آبرو و اعتبار.

پ معین

(پَ زِ یا زَ) (اِمر.) = پرغزه: بیخ و بن و پر پرندگان که به گوشت بدن آن...

پ معین

(پَ رَ دِ) (ص مف.) پرستش شده.

پ معین

(پَ) (اِ.) = پرسیان:۱- گیاهی پیچک مانند که بر درختان پیچد.۲- پرسیاوشان...

پ معین

(پَ رَ دَ) (مص م.)۱- بندگی کردن، ستایش نمودن.۲- بسیار دوست داشتن.۳- د...

پ معین

(پَ دَ) (مص ل.)۱- پرواز کردن.۲- ساختن و پرداختن، فراغ یافتن.۳- لمس کرد...

پ معین

(پَ تَ) (مص م.) = پرهختن. فرهیختن. فرهنجیدن:۱- تربیت کردن.۲- پرهیز کر...

پ معین

(پِ رَ س ِ) (اِ.) شاهدخت.

پ معین

(پُ مَ نِ) (ص مر.)۱- خردمند.۲- ارجمند، پُرمایه.۳- مغرور، متکبر.

پ معین

(~.) (اِ.) ترس، بیم.

سایدبار