بایگانی‌های پ - صفحه ۶۴ از ۱۵۱

پ معین

(~. بَ) (ص.) نازک اندام، لطیف بدن.

پ معین

(پَ مَ دِ) (ص مف.)۱- خودسر و نافرمان.۲- فرزند عاق شده.

پ معین

(پَ وَ دَ) (مص م.)۱- پرورش دادن.۲- غذا دادن.۳- کلام را آراستن.

پ معین

(پَ) (اِ.)۱- پرش، پریدن.۲- تخته‌های باریکی که روی سقف کنار هم می‌چینند...

پ معین

(پَ دَ) (مص ل.) نک برهودن.

پ معین

(پَ رَ دِ) (ص نسب.) آن چه از پرند درست کنند، هر چه از حریر سازند، پرن...

پ معین

(پَ مَ دَ) (مص ل.) = برمخیدن: عاق شدن.

پ معین

(پَ وَ دَ) (مص م.) نک پروراندن.

پ معین

(پَ وَ دِ) (ص فا.) ۱- پرورش دهنده.۲- پ ادشاه.۳- یکی از نام‌های خداوند...

پ معین

(پَ وَ دِ) (ص مف.)۱- پرورش یافته.۲- چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن ...

سایدبار