جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کاز
(اِ.)۱- جایی که در کوه و بیابان یا در زیرزمین کنده باشند برای جا دادن ...
ک
معین
کارکیا
(ص مر.) پادشاه، وزیر، کاردان.
ک
معین
کارواش
(اِ.) کارگاهی که در آن اتومبیلها را میشویند، خودروشویی (فره).
ک
معین
کارزار
(اِ.) جنگ، جدال، نبرد.
ک
معین
کارد
(اِ.) ابزاری مرکب از یک لبة تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چ...
ک
معین
کاربرد
(بُ) (اِمص.) به کار بردن، بهره گرفتن.
ک
معین
کاریکلماتور
(لَ تُ) (اِ.) نوعی کاربرد طنزآمیز و اژهها.
ک
معین
کارکن
(~.) (ص.) دارای عادت یا گرایش به کار کردن، کاری، کوشا، فعال.
ک
معین
کاره
(~.) (اِفا.) ناخوش، ناپسند.
ک
معین
کارروا
(رَ) (ص مر.)۱- شایسته، سزاوار.۲- نافع، سودمند.
«
‹
9
10
11
12
13
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها