جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کاروژول
(وَ) (ص فا.) کاروژولنده، سرکارگر، سرعمله.
ک
معین
کارشکنی
(~.) (حامص.)ممانعت از پیشرفت کار.
ک
معین
کاردک
(دَ) (اِمصغ.) ابزاری با تیغة فلزی دارای لبة پهن برای گستردن رنگ یا بتو...
ک
معین
کارت پستال
(پُ) (اِمر.)کارتی که روی آن تصویری چاپ شده و در پشت آن نامه نگاری کوت...
ک
معین
کارگزینی
(گُ) (حامص. اِمر.)۱ - به کار گماشتن (کسی را).۲- ادارهای که به کار است...
ک
معین
کارورز
(وَ) (ص فا.)۱- آن که به کاری اشتغال دارد، کارکن.۲- دانشجوی پزشکی که در...
ک
معین
کارشکن
(شِ کَ) (ص فا.)۱- کسی که مانع پیشرفت کار باشد.۲- سخن چین، نمام.
ک
معین
کاردو
(اِ.)۱- مقراض بزرگی که پشم را بدان میبرند.۲- برش پشم گوسفند.۳- یک قطع...
ک
معین
کاربین
(ص فا.) کاردان، کارشناس.
ک
معین
کارگزار
(گُ) (ص فا.) عامل، مأمور.
«
‹
10
11
12
13
14
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها