جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کبس
(کَ) (مص م.)۱- چاه را انباشتن و پر کردن.۲- پر کردن شکم از غذا.
ک
معین
کباده کشیدن
(~. کِ دَ) (مص ل.)۱- کشیدن کمان (کباده).۲- ورزشکار تنة کباده را به دس...
ک
معین
کتخ
(کَ تَ) (اِ.) کشک، قرقروت.
ک
معین
کت کن
(کَ. کَ) (ص فا.) کاریزکن، مقنی.
ک
معین
کبوک
(کَ) (اِ.) چکاوک.
ک
معین
کبریت
(کِ) (اِ.) قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل ...
ک
معین
کباده کش
(~. کِ) (ص فا.) آن که با کباده (زورخانه) ورزش کند.
ک
معین
کتبی
(کَ) (اِ.) نوشتاری، نوشته شده ؛ مقابل شفاهی.
ک
معین
کت و کول
(~.) (اِمر.) (عا.) بازوها و شانهها. ؛ از ~ افتادن احساس خستگی شدید ...
ک
معین
کبوس
(کَ) (ص.) ناراست، کج.
«
‹
34
35
36
37
38
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها